روزگار وارونه دیوانه


بعد از یک مرگ دسته جمعی، زنده ماندیم. می‌گویند رنگ مرگ از این دیار رفته. مسافران بلاد دیگر چمدان می‌بندند تا بیایند طره‌های آبی مسجد شیخ لطف الله را ببیند و نیلوفرهای ستونهای تخت جمشید را. ما اما دل و دماغ زندگی کردن نداریم روی بطری روغن را نگاه می‌کنیم ببینیم صد و سی و پنج هزارتومن به‌صرفه‌تر است یا دویست و هفتاد هزارتومان. بسته بندی ماکارونی آنقدری که گِرم رویش نشان می‌دهد پُر هست یا باز سرخالی است و بهمان انداخته‌اند؟ وامی چیزی جایی نمی‌دهند تا خودمان را از اینی که هست بدهکارتر کنیم؟ چشممان دوخته شده به رقم معوقات و صدقات دولتی. ما زیاد فاصله‌ای با کارتون خوابهای خیابان نداریم فقط فاصله‌مان را باهاشان حفظ می‌کنیم و صورتمان را با سیلی سرخ نگه می‌داریم. اتوکشیده‌تر و مودب‌تر جلوه می‌کنیم. اما امیدهایمان سوخته و جوانی‌مان از دست رفته. هر چقدر دویدیم و سطر سطر مدارک دانشگاهی و عددهای تک رقمی و دورقمی را درو کردیم تهش در جواب سوال علم بهتر است یا ثروت؟ نوشتیم هیچ کدام. آقازادگی از همه‌اش بهتر است. رانت که داشته باشی به اندازه جُل خر هم حالیت نباشد هم رقم حقوقت دوبرابر است هم دک و پز و تفاخرت می تواند آن دیگریها را تحقیر کند. البته اسلام در خطر است! و تعقل هم در خطر است! و هوشیاری در خطر است! و چون «خطرها» زیاد شده تو خارج نشین آفتاب‌گیر می‌توانی نقشه انقلاب برای مای مستاصل میان رقم قیمت روغن و برنج و گوشت بکشی. زهی! زهی از این روزگار وارونه دیوانه. از این روزگار شغال صفت. لاشخورهایی که نشسته‌اند ته مانده زندگی‌مان را هم بخورند. آی از این عجوزه بی‌صفت دنیا که مسندی را از نامردمانی به نامردمان دیگری می‌سپارد.


بی‌تفاوتی

_

وقتی بحرانی اتفاق می افتد که باعث میشود جان هزاران نفر در معرض خطر  باشد،چیزی که این وقت ها به آن فکر می کنم این است که چه آدم هایی میان از دست رفته ها هستند؟ در این میان چندتا شکسپیر،باخ،فردوسی،دهخدا،داوینچی،اعتصامی،  از دست می روند؟اخبار همیشه به ما آمار را اعلام می کند اما هیچ وقت مجری خبر نمی آید در  چشمان ما زل بزند و بگوید بینندگان عزیز ما برای همیشه از شنیدن یکی از زیباترین قطعات موسیقی محروم شدیم.ما دیگر سراینده آن ابیات زیبا را نخواهیم دید،لغت نامه هستی یکی از مهمترین نام هایش را خط زد.ما ایده پرداز شاهکار سینمایی را از دست دادیم.تلویزیون همیشه به ما اعداد را می گوید بی آنکه درباره حجم خاطراتی که زیر خاک میروند،حرفی بزند.خاطراتی که شاید ما ندانیم اما آخرین مهره دومینو وارعملکرد حیات بخش او در این جهان باشیم.وقتی انسان هایی در مراسم معنوی از دست رفتند،کسانی گفتند می توانستند آنجا نباشند.وقتی آدم هایی در فرانسه از دست رفتند،عده ای می گفتند می توانستند آنجا نباشند.وقتی انسان هایی در خاورمیانه زیر باران موشک ها جان دادند،عده ای می گفتند می توانستند آنجا نباشند.وقتی موشکی هواپیمایی را ساقط کرد،گفتند می توانستند آنجا نباشند.اما این بیماری همه گیر ما را از این «می توانستند آنجا نباشند» رها کرده است،حالا هر جا باشی فرقی نمی کند،حالا می دانی اینکه کجا باشی تو را سزاوار بی تفاوتی نسبت به انسان دیگری نمی کند. کسی آن سوی زمین سرفه می کند و تو این سوی زمین مبتلا می شوی،چه استعاره معنا داری در این اتفاق متولد شده. حالا می فهمی مرگ لباس اندازه ای برای همه ماست.همین الان که در تب بیماری هستیم،همچنان زمین دارد نفس هایش به خاطر زیاده خواهی انسان و سرمایه داری افسارگسیخته به شمارش می افتد.مسلمانانی در هند کشته می شوند.ترکیه نیروهایش را در سوریه پیاده کرده،گرسنگی همچنان در آفریقا جان می گیرد.حتی در همین ایران سیاستمداران روزهای سخت ما در آینده  را با تصمیم هایشان دارند رقم می زنند.ریانا بنیاد خیریه ای تاسیس کرد و در سخنرانی اش گفت می خواستم بر علیه بی تفاوتی بایستم. بیتفاوتی بیماری عصر ماست و متاسفانه بیش از هر بیماری،قربانی می گیرد.

گفتا تو از کجائی کاشفته می‌نمائی

گفتم منم غریبی از شهر آشنائی
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan