سه شنبه ۴ بهمن ۰۱
تخت های بیمارستان پر بود ،گفتن تخت خالی ندارن. باید برگردیم خونه. ولی من خوشحالم!
دلم خونه رو میخواد. دوست ندارم اینقدر زود برگردم بیمارستان.
دوستم سه تا کتاب برام فرستاد. کلی ذوق کردم و خوشحال شدم. آدما نباید تو لحظات سخت خوشحال بشن؟ باید همش ناراحت باشن؟ نمیدونم. ظاهرا باید تو قالب باشی. شاید من پوستم کلفت شده. پوست کلفتی که می تونه تو لحظات سختش هم خوشحال باشه.